بابا اَکو

بابا اَکو

یادداشت- احسان حصاری‌مقدم

آفتاب هنوز بالا نیامده بود، کلید مارپیچ را به قفل قدیمی دکان می‌انداخت و لت‌های چوبی ضخیم را روی هم می‌خواباند و با تکه نخی کوتاه آن‌ها را مهار می‌کرد.

روی لت سمت راست، تسبیحی با دانه‌هایی بسیار درشت، از سال‌ها پیش به چشم می‌خورد که ابعاد دانه‌ها، برای ذهن کودکانه‌ی ما بسیار غریب بود. یکی دو جعبه‌ی چوبی میوه را کنار ورودی مغازه می‌چید و پشت پیش‌خوان می‌نشست.

«بابا اکو»، با قامتی خمیده و ابروان سفید و پرپشت، بازمانده از آخرین نسل دوران قاجار بود که در کوچه‌ی «سعدی» از حوالی «قبله دروازه»، هر بامداد دکانش را می‌گشود.

صندوق‌ چوبی چای فلّه‌، بسته‌‌های کوچک چای «جهان، گلستان و شهرزاد»، تعدادی کبریت، چند قالب صابون دست‌ساز، شیشه‌ی چراغ گردسوز، فانوس و لامپا، فتیله‌ی چراغ، مقداری شکلات، یکی دو بانکه (ظرف شیشه‌ای استوانه)، که هر شکلات، «ده‌شاهی» و یک عدد «گز» جایزه‌دار را به «یک ریال» می‌فروخت، داخل قفسه‌های چوبی خوش‌تراش خودنمایی می‌کردند.

بر روی پیش‌خوان، چند تغار سفالی کوچک و بزرگ محتوی انواع ماست، مجمعه‌ی مسی حلوای محلی، مجموعه‌ای از وسایل، لوازم و خوراکی‌هایی بودند که در عموم بقالی‌های محلات و کوچه باغ‌های شهرمان بجنورد به چشم می‌خورد.

ترش آبنبات، کاک، شُور تخمه، دَنَه شُور، هِندِستان (ذرت بو داده)، نخودکیشمیش‌ (‌نخود و کشمش)، راحت‌الحلقوم، کَفلَمَه، قَنفیت، قاق‌های نرم و خشک خوشمزه، از جمله خوراکی‌های دوست داشتنی بچه‌ها بود که با به دست آوردن ده‌شاهی و یک ریال به سمت دکان بابااکو می‌دویدند.

کنار دیوار کاهگلی داخل مغازه، یک پیت نفت با پیمانه‌ای فلزی کوچک داشت که برخی افراد، عصرگاهان و پیش از تاریک شدن هوا برای خرید نفت، بطری شیشه‌ای را با خود به بقالی می‌آوردند.

روی بندی نخی نزدیک به سقف مغازه، طَبَق‌های امتحانی آویزان بود که با نزدیک شدن ثلث اول تا سوم، دانش‌آموزان محلات، از جمله خریدار آن‌ها بودند.

تخم‌مرغ‌های محلی داخل کاه را که هر بامدادان، زنان روستایی برای فروش به شهر می‌آوردند، از سبدی سیمی از سقف مغازه آویزان می‌کرد تا از خطر شکسته شدن در امان باشند.

با آغاز سال تحصیلی، دخترکان با موهای بافته‌ی بلند و یقه‌ی پارچه‌ای سفید، عمده‌ترین خریداران «تُلّه‌سَقّج، کشک، قره‌قوروت، قوروت، زردآلو، گوجه سبز، لوشی(آلوچه)» و... بودند.

با ورود دختران، بابا اکو از پشت پیش‌خوان برمی‌خاست تا خوراکی‌های دلخواهشان را به آن‌ها بفروشد و راهی دبستان‌های «گوهرشاد، فروغی، ناهید، مهستی» و... شوند.

تقریباً در عموم کوچه‌ها، پدربزرگ‌هایی مهربان و پرحوصله گاه پیش از سپیده دم، قفل‌ دکان‌ها را می‌گشودند و به انتظار آمدن مشتری، چشم به ورودی مغازه می‌دوختند.

بقالی‌های آن روزگاران، ترکیبی بودند از خواربارفروشی، عطاری و خرازی. زیرا به دلیل رفت و آمد کمتر مادران به بازار برای نیازهای اولیه، دکان‌هایی که در کوچه‌ها بودند، نقش عمده‌ای در رفع احتیاجات روزمره‌ی آن‌ها داشتند.

پدربزرگ‌هایی مهربان و با صفا که از سواد نوشتن محروم بودند. اما عدم توانایی در نوشتن، سبب نمی‌شد تا نتوانند با «چُرتِکَه (چُتکِه)» حساب و کتاب کنند و داد و ستد نسیه با همسایگان نداشته باشند.

از جمله لوازم و وسایلی که در بیشتر بقالی کوچه‌ها به فروش می‌رسید، می‌توان به فهرست زیر اشاره کرد:

مداد پرچمی، پاک‌کن، سرکُن ( مداد تراش)، حنا، گِل سر، روشور، شانه‌ی چوبی‌ دوطرفه و پلاستیکی، کش قیطان، سوزن خیاطی و پریموس و فارسِنکَه ( فورسانکای) و...

تاریخ دقیقی را نمی‌توان برای راه‌اندازی بقالی‌ در کوچه‌های بجنورد تعیین کرد. اما فاصله‌ی خانه‌های ساخته‌ شده‌ در میان باغ‌ها تا بازار، قطعاً یکی از دلایل استقبال از دکان‌ها شده است.

مکان‌هایی که پیش از غروب آفتاب، محل گرد هم آمدن پدربزرگ‌هایی بود که خسته از کار روزانه در میان کشتزاران و باغ‌ها، به خانه برمی‌گشتند.

کوچه‌ باغ‌هایی بلند و طولانی که چهار دروازه‌ی شهر قدیم بجنورد از دروازه‌قبله تا «پای توپ»، آن‌ها را احاطه کرده بودند.

اعتماد بین همسایگان و ساکنان کوچه‌ها به صاحبان بقالی‌ها، از خاطره‌انگیزترین یادگاری‌های فراموش ناشدنی سه تا چهار دهه پیش است. سپردن کلید خانه به بقالی محله، تنها یکی از این نوع ارتباط‌ها بود. احترام گذاشتن به صاحبان بقالی‌ها در محلات، بخشی از آموزش بزرگ‌ترها به بچه‌ها و نوجوان‌ها بود.

در یکی از کوچه‌باغ‌ها، دو مغازه‌دار با اندکی فاصله از همدیگر، اسم مشترکی داشتند که کوچک‌ترها آموخته بودند در هنگام گزارش خرید و یا یادآوری از آن‌ها، کلمه‌ی آقا... کیچی(کوچک) و آقا ... بِهِی (بزرگ) فراموششان نشود. دلیل این امر، فاصله‌ی سنی بقال‌ها بود که عموماً با لحنی محترمانه از آن‌ها یاد می‌شد.

«رَضا پیغمبر»، لقبی بود برای تنها کاسب کوچه‌ی «تاتاری» تا اواخر دهه‌ی 30. پیرمردی مهربان با دکانی کوچک و خلوت که نیازهای اولیه‌ی برخی همسایگان کوچه را تامین می‌کرد. به کودکان علاقه‌ای وصف‌ناشدنی داشت که گاه برای فروش خوراکی‌ها، پولی از آنها دریافت نمی‌کرد. انسانی بود بی‌نهایت نوع‌دوست و خیرخواه که عموم ساکنان محله، ایشان را با نام «رَضا پیغمبر» می‌شناختند. در ستایش او گفته شده که کمتر کسی تا پایان عمر، صدایی بلند از او شنید.

در بین کوی و محلات بجنورد قدیم، مردانی بودند قانع که به درآمد اندک کاسبی در طول سال‌ها بسنده کرده بودند. سابقه‌ی حضور این کسبه در محلات، گاه سبب می‌شد تا آن‌ها را فقط با نام «قوشنه (همسایه)» خطاب کنند.

بی‌شک در عموم کوچه و محلات شهر بجنورد در سده‌ی اخیر، مردانی بوده‌اند که با لقب «اَکو» و «اَپو» شناخته می‌شدند که برای نمونه به اسامی تعداد محدودی از آن‌ زنده‌یادان اشاره می‌کنیم:

«مَمّد اکو»، تقاطع کوچه‌ی فرخ و ثبت اسناد، خیابان شریعتی جنوبی

«مَمّدباقر اکو»، خیابان شریعتی جنوبی

«بابا اَکو» در «تیت‌لِه کیچَه» (کوچه‌ی توت‌دار»

«قاسم اَکو» حوالی چهارراه صفا،

«اسد اَپو» چهارراه دروازه گرگان(صفا)

«حاج اَکو» ابتدای کوچه‌ی دروازه قبله، نبش فلکه‌ی بِیْش‌قارداش (میدان کارگر)

پی نوشت:

- اَکو: عنوانی از سوی کوچک‌ترها خطاب به برادر بزرگ‌تر،

- کوچه‌ی سعدی، دومین کوچه بعد از میدان کارگر که عنوان قبلی‌اش، «شیخ رجب‌علی» بود.

- چرتکه - [چُ کَ / کِ] (روسی، اِ)(1) چرتگه. آلتی برای جمع و تفریق اعداد و ارقام. از روسی چتکا (فرهنگ دهخدا)

- «قوشنه (همسایه)»، عنوان صاحب یکی از بقالی‌ها در تقاطع کوچه‌‌ی جاجرمی و تاتاری

- پای‌توپ، محدوده‌ی بعد از چهارشنبه‌ بازار تا چهارراه شهرداری

‌‌- برادران «جبار» و «غفار» هم، مغازه‌داران نام آشنای دو سوی چهارراه ژاندارمری از آغاز دهه‌ی 40 بودند.

کاسبانی سحرخیز که اهالی خیابان تازه تاسیس نادر و کارکنان هنگ ژاندارمری، از اولین مشتریان صبحگاهی این دکان‌ها به شمار می‌آمدند.

 


دیدگاه‌ها
ناشناس 1402/06/22
کلبه قر و سر کوچه وداد آقای حصاری یادتون رفته
ناشناس 1402/06/22
ضرب المثل کاسب اوده دیکانن قفلن گین گرمسن.منظور از این مثل سحر خیز بودن کاسبان را نشان میداد.با احترام
ناشناس 1402/06/24
عالی بود،ممنون از نوشته های زیبای شما که واقعا ما را به دوران خوش کودکی می برد
ناشناس 1402/11/08
ممنون از جناب حصاری برای ثبت این خاطرات زیبا فقط بفرمایید کوچه توت دار کدام خیابان کنونی هست
ناشناس 1402/11/27
بسیار عالی و چنان زیبا و دقیق توصیف کرده اید که گویا آدمی در مقابل چشمانش می بیند و واقعا ما را به دوران کودکی می برد
در حال ثبت دیدگاه...

مخاطب گرامی توجه فرمایید: نظرات حاوی الفاظ نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد.